آمد، سوی میدان علی اکبر
خدایا طاقت ندارم من که برگیرم چشم و دل از او
که آیینه روی پیغمبر ، تَرَک بردارد به سنگ عدو
همه هستی ام را به چشمان گریان، خدایا ببین میفرستم به میدان
که تسلیم امر توأم یا إلاهی، در این بزم ایمان، در این عید قربان
آمد سوی میدان علی اکبر بر لب «یا أبَتِ إفعَل ما تُؤمَر»
آه از حلقِ اسماعیل و خنجر
(آه ای اسماعیل کرب و بلا)
فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ
ما ذا تَرى قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرين*
فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبين (آیه 103-102 سوره صافات)
به آه حسرت، به سوز دل، رسیده تا پیکرت بابا
نَفَس های من فدای آن، نَفَس های آخَرَت بابا
مَزَن دست و پا این چنین رو برویم که تاب و توان مرا می بری تو
دلم خون شد ای آیه ی قطعه قطعه علی اکبری یا علی اصغری تو؟
بابا با لب تشنه جنگیدم آخَر روی پیغمبر را دیدم
آب از دستان جدّت نوشیدم
(آه ای اسماعیل کرب و بلا)
شاعر: محمد مهدی سیار
که آیینه روی پیغمبر ، تَرَک بردارد به سنگ عدو
همه هستی ام را به چشمان گریان، خدایا ببین میفرستم به میدان
که تسلیم امر توأم یا إلاهی، در این بزم ایمان، در این عید قربان
آمد سوی میدان علی اکبر بر لب «یا أبَتِ إفعَل ما تُؤمَر»
آه از حلقِ اسماعیل و خنجر
(آه ای اسماعیل کرب و بلا)
فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ قالَ يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ
ما ذا تَرى قالَ يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُني إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرين*
فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبين (آیه 103-102 سوره صافات)
به آه حسرت، به سوز دل، رسیده تا پیکرت بابا
نَفَس های من فدای آن، نَفَس های آخَرَت بابا
مَزَن دست و پا این چنین رو برویم که تاب و توان مرا می بری تو
دلم خون شد ای آیه ی قطعه قطعه علی اکبری یا علی اصغری تو؟
بابا با لب تشنه جنگیدم آخَر روی پیغمبر را دیدم
آب از دستان جدّت نوشیدم
(آه ای اسماعیل کرب و بلا)
شاعر: محمد مهدی سیار
نظرات