سرباز آخر من، اصغر من؛ دلخوشی بابا
سرباز آخر من، اصغر من؛ دلخوشی بابا
آتش زد بر جگرم، ای پسرم؛ تلظی لبها
بر سر دستان پدر، میدرخشد پیکر تو
خیره چشم حرمله بر روشنی حنجر تو
چه شد در آن لحظه، دگر نمی دانم
فقط پر از خون شد، میان دستانم
بر روی دست پدر، این همه پرپر مزن
مانده بر گونه تر، خون تو و اشک من
شاعر: محمد مهدی سیار
آتش زد بر جگرم، ای پسرم؛ تلظی لبها
بر سر دستان پدر، میدرخشد پیکر تو
خیره چشم حرمله بر روشنی حنجر تو
چه شد در آن لحظه، دگر نمی دانم
فقط پر از خون شد، میان دستانم
بر روی دست پدر، این همه پرپر مزن
مانده بر گونه تر، خون تو و اشک من
شاعر: محمد مهدی سیار
نظرات