قصه ی مردم بیعت شکن است این روضه
مرگ خود را اگر این گونه تمنا دارد
سالیانی ست که در دل غم زهرا دارد
روضه ي فاطمیه روضه ي معمولی نیست
شرح دوران غريبيست که مولا دارد
شرح قوميست که در موعد ياري امام
جاي لبيک، فقط شايد و اما دارد
قصه ي مردم بیعت شکن است این روضه
خون اگر گريه کند چشم زمان، جا دارد
استخوان در گلوی صبر بماند سی سال؟
آه با چاه خدایا! چه سخن ها دارد
بعد يک عمر غم خانه نشيني، حالا
غم بد عهدي دنیا طلبان را دارد
این یکی در طلب بردن بیت المال است
آن یکی منصب شاهانه تقاضا دارد
آن طرف لشکر کفر است به پا خاسته است
این طرف فتنه ي جهل است که غوغا دارد
بی وفایی کمر کوه وفا را خم کرد
داغ ها بر جگر از مردم دنیا دارد
ميرود با غم سی سال غریبی اما
جگری شعله ور از قصه ي فردا دارد
آه کوفه ست، همان کوفه ولی این دفعه
نیزه ای در وسط شهر تماشا دارد
شاعر: یوسف رحیمی
سالیانی ست که در دل غم زهرا دارد
روضه ي فاطمیه روضه ي معمولی نیست
شرح دوران غريبيست که مولا دارد
شرح قوميست که در موعد ياري امام
جاي لبيک، فقط شايد و اما دارد
قصه ي مردم بیعت شکن است این روضه
خون اگر گريه کند چشم زمان، جا دارد
استخوان در گلوی صبر بماند سی سال؟
آه با چاه خدایا! چه سخن ها دارد
بعد يک عمر غم خانه نشيني، حالا
غم بد عهدي دنیا طلبان را دارد
این یکی در طلب بردن بیت المال است
آن یکی منصب شاهانه تقاضا دارد
آن طرف لشکر کفر است به پا خاسته است
این طرف فتنه ي جهل است که غوغا دارد
بی وفایی کمر کوه وفا را خم کرد
داغ ها بر جگر از مردم دنیا دارد
ميرود با غم سی سال غریبی اما
جگری شعله ور از قصه ي فردا دارد
آه کوفه ست، همان کوفه ولی این دفعه
نیزه ای در وسط شهر تماشا دارد
شاعر: یوسف رحیمی
نظرات