قصه عشق آخری دارد، عاشقی روی دیگری دارد
قصه عشق آخری دارد، عاشقی روی دیگری دارد
گاه آن روی عشق پنهان است، گاه راه از میان طوفان است
گاه فرمان دهد زمین بخوری، سیلی از دست بدترین بخوری
سر هجده بهار پیر شوی، بین دیوار و در اسیر شوی
یا که در شعله پریشانی، مثل پروانه پر بسوزانی
عشق گاهی سر جنون دارد، داستانی به رنگ خون دارد
ریشه عشق اگر چه افلاکی است، گاه در بند چادری خاکی است
عشق بازوی پر ورم دارد، عشق بانوی بی حرم دارد
گاه چشم تر از تو می خواهد، زخمِ میخ در از تو می خواهد
گاه شیرین ترین محدثه ای، گاه زخمی سخت حادثه ای
هم قرار است کوثرش باشی، هم فدایی حیدرش باشی
عشق گرچه هزار غم دارد، ماه پهلو گرفته کم دارد
دوست دارد که بی قرار شوی ، روی دل زخم ذوالفقار شوی
پیش محبوب دست و پا بزنی، جای او فضه را صدا بزنی
باید اینجا جوان بمیری گاه ، روی از محرمت بگیری گاه
میکشاند به کوچه راهت را، میکشد در خسوف ماهت را
گاه دستی کبود میخواهد، یاس با بوی دود میخواهد
بازی عشق سرشکستن داشت، پای جانان به جان نشستن داشت
گاه فرمان دهد که پرپر شو، جان حیدر! فدای حیدر شو
آه زهرا ! بگو علی چه کند؟، مرد جنگ است او، ولی چه کند؟
شاعر: قاسم صرافان
(متن مستند مقتل)
جریان پاره کردن سند فدک و اهانت به فاطمه اطهر (سلام الله علیها)
منبع: (الإختصاص، شیخ مفید، ص: 185)
فَدَعَا بِكِتَابٍ فَكَتَبَهُ لَهَا بِرَدِّ فَدَكَ فَقَالَ فَخَرَجَتْ وَ الْكِتَابُ مَعَهَا فَلَقِيَهَا عُمَرُ فَقَالَ يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ مَا هَذَا الْكِتَابُ الَّذِي مَعَكَ فَقَالَتْ كِتَابٌ كَتَبَ لِي أَبُو بَكْرٍ بِرَدِّ فَدَكَ فَقَالَ هَلُمِّيهِ إِلَيَ فَأَبَتْ أَنْ تَدْفَعَهُ إِلَيْهِ فَرَفَسَهَا بِرِجْلِهِ وَ كَانَتْ حَامِلَةً بِابْنٍ اسْمُهُ الْمُحَسِّنُ فَأَسْقَطَتِ الْمُحَسِّنَ مِنْ بَطْنِهَا ثُمَّ لَطَمَهَا فَكَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى قُرْطٍ فِي أُذُنِهَا حِينَ نُقِفَتْ ثُمَّ أَخَذَ الْكِتَابَ فَخَرَقَهُ فَمَضَتْ وَ مَكَثَتْ خَمْسَةً وَ سَبْعِينَ يَوْماً مَرِيضَةً مِمَّا ضَرَبَهَا عُمَرُ ثُمَّ قُبِضَتْ
ترجمه: ابوبکر نامهای بدین مضمون برای فاطمه سلام الله علیها نوشت که فدک را به او باز میگرداند، فاطمه سلام الله علیها در حالی که نامه را به همراه داشت، بیرون رفت، عمر او را دید و گفت: ای دختر محمد! این چه نامهای است که که با خود داری؟ گفت: نامهای است که ابوبکر در مورد بازگرداندن فدک برایم نوشته است، عمر گفت: آن را به من بده، ولی فاطمه نپذیرفت، عمر با پایش لگدی به فاطمه زد در حالی که محسن را حامله بود، با این لگد محسن را سقط کرد. سپس سیلی بر گونه فاطمه سلام الله علیها نواخت. گویا الان می نگرم که گوشواره از گوش آن حضرت افتاد و پراکنده شد. عمر نامه را از او گرفت و پاره کرد، حضرت فاطمه سلام الله علیها هفتاد و پنج روز در حالی که از این ضربت عمر بیمار شده بود در دنیا زیست سپس از دنیا رفت»
اجرا شده در: شب دوم فاطمیه دوم "هیئت شهدای گمنام" - (مورخ: 92/01/26)
نظرات