آخر عشق تو مرا اهل سحر خواهد کرد
آخر عشق تو مرا اهل سحر خواهد کرد
چشم خشکیده ام از مهر تو تر خواهد کرد
بنده ی خوب شدن بسته به یک غمزه ی توست
گوشه چشمت دل ما زیر و زبر خواهد کرد
حب تو گر بنشیند بـه نهانخانه ی دل
حب دنیا دگر از سینه به در خواهد کرد
دلم از فرط گنه سنگ شده کاری کن
که نفس های تو در سنگ اثر خواهد کرد
دسـت بالا ببر و جانم از آتش بِرَهان
که خدا محض تو از بنده گذر خواهد کرد
کیمیایی است عجب تعزیه داری شما
که نصیب دل عشّاق گهر خواهد کرد
عاقبت نوکرتان با نظر مادرتان
به سوی کرب و بلای تو سفر خواهد کرد
شاعر: مصطفی هاشمی نسب
چشم خشکیده ام از مهر تو تر خواهد کرد
بنده ی خوب شدن بسته به یک غمزه ی توست
گوشه چشمت دل ما زیر و زبر خواهد کرد
حب تو گر بنشیند بـه نهانخانه ی دل
حب دنیا دگر از سینه به در خواهد کرد
دلم از فرط گنه سنگ شده کاری کن
که نفس های تو در سنگ اثر خواهد کرد
دسـت بالا ببر و جانم از آتش بِرَهان
که خدا محض تو از بنده گذر خواهد کرد
کیمیایی است عجب تعزیه داری شما
که نصیب دل عشّاق گهر خواهد کرد
عاقبت نوکرتان با نظر مادرتان
به سوی کرب و بلای تو سفر خواهد کرد
شاعر: مصطفی هاشمی نسب
نظرات