غرور من شکست...
وقتی صدای در، میپیچه توو خونه
حس میکنم، باز خونه رو، آتیش میسوزونه
حس میکنم، افتاد رو خاک، مادر غریبونه
اون روز شکست انگار توو کوچه، غرور من
خیلی گریه کردیم با یادش، من و حسن
آخه یه زن رو پیش بچهش، نمیزنن
ای بی حیا ببند چشاتو
پایین بیار اینجا صداتو
از رو چادر بردار پاتو
مادر نرو غریب بابا
از بسترش پا شد، حالش که شد بهتر
گفت بچه ها، پاشید بیایید، دنبال این مادر
باید بریم، پیدا کنیم، واسه علی یاور
راه افتادیم خونه به خونه، توو کوچهها
در میزد با اون دست زخمیش، چه بی صدا
میبستن درهاشونو مردم، به روی ما
چقد قدش خمیده مادر
صداش چقد بریده مادر
چه کم شده امید مادر
مادر نرو غریب بابا
با دست لرزونش، میدوخت یه پیراهن
با هر نخش، گریه میکرد، خیره میشد به من
میگفت یه روز، این پیرهنو، با کینه میدزدن
وقتی میدوخت اون پیراهن رو، خمیده بود
خیلی از این مردم کنایه، شنیده بود
هیچکس جز ما روی نیلی شو، ندیده بود
این آخرا صدام که میکرد
نگاش میشد پر از غم و درد
میگفت امون از دست نامرد
مادر نرو غریب بابا
شاعر: رضا یزدانی
حس میکنم، باز خونه رو، آتیش میسوزونه
حس میکنم، افتاد رو خاک، مادر غریبونه
اون روز شکست انگار توو کوچه، غرور من
خیلی گریه کردیم با یادش، من و حسن
آخه یه زن رو پیش بچهش، نمیزنن
ای بی حیا ببند چشاتو
پایین بیار اینجا صداتو
از رو چادر بردار پاتو
مادر نرو غریب بابا
از بسترش پا شد، حالش که شد بهتر
گفت بچه ها، پاشید بیایید، دنبال این مادر
باید بریم، پیدا کنیم، واسه علی یاور
راه افتادیم خونه به خونه، توو کوچهها
در میزد با اون دست زخمیش، چه بی صدا
میبستن درهاشونو مردم، به روی ما
چقد قدش خمیده مادر
صداش چقد بریده مادر
چه کم شده امید مادر
مادر نرو غریب بابا
با دست لرزونش، میدوخت یه پیراهن
با هر نخش، گریه میکرد، خیره میشد به من
میگفت یه روز، این پیرهنو، با کینه میدزدن
وقتی میدوخت اون پیراهن رو، خمیده بود
خیلی از این مردم کنایه، شنیده بود
هیچکس جز ما روی نیلی شو، ندیده بود
این آخرا صدام که میکرد
نگاش میشد پر از غم و درد
میگفت امون از دست نامرد
مادر نرو غریب بابا
شاعر: رضا یزدانی
نظرات