رُقیّه تنادی مِنَ الخِربة
رُقيّه تُنادي مِنَ الخِربه، معَ الليلِ معَ الليلِ
رقیه همراه با شب از خرابه ندا میدهد
اريدُ ابي كي يُغَفِّيني، معَ الليل معَ الليلِ
پدرم را میخواهم تا در شب مرا بخواباند
ابي لم يزَل ساكناً سَمعي، صدى الخَيلِ صدى الخَيلِ
بابا جان، هنوز در گوشم صدای اسبها میپیچد
وكسرُ الضلوعِ يُغطّيها، صدى الخَيلِ صدى الخَيلِ
و صدای اسبها، صدای شکستن دندهها را میپوشاند
ويا ويلي، ابي ضُمَّني عن عيونِ العِدا
ای وای بر من، باباجان، مرا در آغوش بگیر و از چشم دشمنان پنهان کن
ويا ويلي، اخافُ مع الليلِ ان أشرُدَ
ای وای بر من، میترسم که با آمدن شب، آواره شوم
ويا ويلي، ابي صارَ شَتمي بَديلَ الحِدا
ای وای بر من، بابا جان، به جای لالایی، به من دشنام میدهند
«من الخربه، رقيّه تخبِرُ الليلَ عن الغربه»
از خرابه، رقیه درباره غربت به شب میگوید
*** *** *** ***
تَميلُ رُقيّه من الخَوفِ، على زينب على زينب
رقیه از ترس به سمت زینب متمایل می شود
تشُدُّ بِكَفٍّ على الكفِّ، على زينب على زينب
در آغوش زینب، با یک دست دست دیگر را میفشارد
على خدِّها يسقُطُ ماءٌ، بِهِ حَرُّ بِهِ حَرُّ
روی صورتش، اشکی جاری میشود که داغ است
ودمعُ العقيله على المُلقى، بِهِ حَرُّ بِهِ حرُّ
و اشک زینب بر حسین داغ است
ويا عمَّه، علَيكِ تدورُ صُنوفُ البَلا
عمه جان، انواع بلاها گرد تو میچرخند
ويا عمَّه، رأيتِ على الصدرِ شِمراً علا
عمه جان، دیدم که شمر بر سینه پدر نشست
ويا عمَّه، لقد شيَّبتكِ هنا كربلا
عمه جان، اینجا، کربلا، تو را پیر کرد
«من الخربه، رقيّه تخبِرُ الليلَ عن الغربه»
از خرابه، رقیه درباره غربت به شب میگوید
*** *** *** ***
ببابِ الخرابه تَرى ظِلًّا، لِمولاها لِمولاها
بر در خرابه سایهای میبیند... سایه مولایش را
عليلٌ ضعيفٌ ولا حَولٌ، لِمولاها لِمولاها
ناتوان و ضعیف است و رقمی برای مولایش نمانده
ايا عمُّ أنظُر لأقدامي، بِها جرحُ بِها جُرحُ
عمو جان، به پاهایم نگاه کن که زخم شده
لها يَمسحُ الرأسَ وازدادَ، بِهِ النَوحُ بِهِ النَّوحُ
عمو به سر دختر دست میکشد و ناگهان صدای نوحه بلند می شود!
ويا روحُ، إذا ما رأيتِ الحسينَ اصعَدي
ای روح، اگر حسین را دیدی، عروج کن
ويا روحُ، ولو كانَ بالطَّشتِ رأساً هُدي
ای روح، اگر در طشت سری بود که به دختری اهدا شد، عروج کن
ويا روحُ، فراشه بنارِ اللِّقا تهتَدي
ای روح، پروانه، با آتش دیدار هدایت می شود
«من الخربه، رقيّه تخبِرُ الليلَ عن الغربه»
از خرابه، رقیه درباره غربت به شب میگوید
شاعر: نور آملی (از لبنان)
نظرات