رُقیّه تُنادی مِنَ الخِربه
رُقيّه تُنادي مِنَ الخِربه، معَ الليلِ
رقیه شبهنگام، از خرابه صدا میزند
اريدُ ابي كي يُغَفِّيني، معَ الليل
پدرم را میخواهم تا شب مرا بخواباند
ابي لم يزَل ساكناً سَمعي، صدى الخَيلِ
پدرم، هنوز صدای اسبها در گوشم است
وكسرُ الضلوعِ يُغطّيها، صدى الخَيلِ
و صدای اسبها، صدای شکستن سینهها را میپوشاند
ويا ويلي، ابي ضُمَّني عن عيونِ العِدا
ای وای بر من، پدر، مرا در آغوشت از چشم دشمنان پنهان بدار
ويا ويلي، اخافُ مع الليلِ ان أشرُدَ
ای وای بر من، میترسم که شب آواره شوم
ويا ويلي، ابي صارَ شَتمي بَديلَ الحِدار
ای وای بر من، پدر، به جای لالایی مرا دشنام میدهند
من الخربه، رقيه تخبر الليل عن الغربه
از خرابه رقیه شب هنگام از غربت خبر میدهد
شاعر: نور آملی
نظرات