من گنه میکنم، تو حیا میکنی
درد ناگفته را، تو دوا میکنی
حاجت بنده را، تو روا میکنی
من شدم از تو دور، تو کنار منی
من گریزم ز تو، تو صدا میکنی
من کنم قهر و تو، میکنی آشتی
من گنه میکنم، تو حیا میکنی
من کنم دشمنی، تو کنی دوستی
من چها میکنم، تو چها میکنی
من به بیگانهها، آشنا میشوم
تو مرا با خودت آشنا میکنی
من پناهندهام بر درِ رحمتت
تو مرا از درت، کی رها میکنی؟
هم گشایی در و هم کنی دعوتم
هم صدا میزنی، هم عطا میکنی
گه به من نالۀ نینوا میدهی
گه مرا زائر کربلا میکنی
گه دلم را بری در بهشت نجف
گه روان در حریم «رضا» میکنی
«میثم» از هر دمت بوی گل میدمد
تـا تـو راز و نیاز بـا خـدا میکنی
شاعر: غلامرضا سازگار
حاجت بنده را، تو روا میکنی
من شدم از تو دور، تو کنار منی
من گریزم ز تو، تو صدا میکنی
من کنم قهر و تو، میکنی آشتی
من گنه میکنم، تو حیا میکنی
من کنم دشمنی، تو کنی دوستی
من چها میکنم، تو چها میکنی
من به بیگانهها، آشنا میشوم
تو مرا با خودت آشنا میکنی
من پناهندهام بر درِ رحمتت
تو مرا از درت، کی رها میکنی؟
هم گشایی در و هم کنی دعوتم
هم صدا میزنی، هم عطا میکنی
گه به من نالۀ نینوا میدهی
گه مرا زائر کربلا میکنی
گه دلم را بری در بهشت نجف
گه روان در حریم «رضا» میکنی
«میثم» از هر دمت بوی گل میدمد
تـا تـو راز و نیاز بـا خـدا میکنی
شاعر: غلامرضا سازگار
نظرات