تنهاتر از حسین
جز سایه ای نموند، پشت سرم حسین
من از خودِ تو هم، تنهاترم حسین
قلبم برای تو، لبریز آتیشه
اینجا کسی یار تو نیست، برگرد اگه میشه
نیا، به کوفهی غم و بلا
نیا، نیا به شهر بی وفا
نیا، که غرق خار و سنگه پشت بوم کوفیا
«نیا، حسین من حسین من»
یه مرد کوفیو، دیدم با خندههاش
قول لباس نو، میداد به بچههاش
از وعدهی طلا، هر خونهای پُره
حرف تموم کوفیا، از نرخ چادره
نیا، که کوفه نا برادره
نیا، که اینجا حرف معجره
نیا، که انتهای قولشون از بردن سره
«نیا، حسین من حسین من»
شاعر: رضا یزدانی
من از خودِ تو هم، تنهاترم حسین
قلبم برای تو، لبریز آتیشه
اینجا کسی یار تو نیست، برگرد اگه میشه
نیا، به کوفهی غم و بلا
نیا، نیا به شهر بی وفا
نیا، که غرق خار و سنگه پشت بوم کوفیا
«نیا، حسین من حسین من»
یه مرد کوفیو، دیدم با خندههاش
قول لباس نو، میداد به بچههاش
از وعدهی طلا، هر خونهای پُره
حرف تموم کوفیا، از نرخ چادره
نیا، که کوفه نا برادره
نیا، که اینجا حرف معجره
نیا، که انتهای قولشون از بردن سره
«نیا، حسین من حسین من»
شاعر: رضا یزدانی
نظرات