گفتی که یأس از من، بالاترین گناه است
بر عفو بی حسابت، این نکته ام گواه است
گفتی که یأس از من، بالاترین گناه است
من غرق در گناهم مسکین و روسیاهم
تنها تویی پناهم لاتقنطوا گواه است
هرگز نمی پسندی در بر رویم ببندی
آخر کجا گریزد عبدی که بی پناه است
در دیده اشک سُرخم بر چهره رنگ زردم
مویم شده سفید و پرونده ام سیاه است
باز آمده ام به سویت برگشته ام به کویت
این بنده ی فراری محتاج یک گناه است
دست از ثواب خالی، پرونده از گنه پر
پایم بود لب گور کارم فغان و آه است
من عهد شکستم من راه خویش بستم
ورنه به جانب تو هر سو هزار راه است
یک یا الهی العفو جبران جرم یک عمر
یک شام قدر با تو به از هزار ماه است
یک جمله با تو گفتن ذکر هزار سال است
یک لحظه بی تو بودن یک عمر اشتباه است
«میثم» به خود نگاهی جبران این سیاهی
یا اشگ شامگاهی یا ورد صبح گاه است
شاعر: غلامرضا سازگار
گفتی که یأس از من، بالاترین گناه است
من غرق در گناهم مسکین و روسیاهم
تنها تویی پناهم لاتقنطوا گواه است
هرگز نمی پسندی در بر رویم ببندی
آخر کجا گریزد عبدی که بی پناه است
در دیده اشک سُرخم بر چهره رنگ زردم
مویم شده سفید و پرونده ام سیاه است
باز آمده ام به سویت برگشته ام به کویت
این بنده ی فراری محتاج یک گناه است
دست از ثواب خالی، پرونده از گنه پر
پایم بود لب گور کارم فغان و آه است
من عهد شکستم من راه خویش بستم
ورنه به جانب تو هر سو هزار راه است
یک یا الهی العفو جبران جرم یک عمر
یک شام قدر با تو به از هزار ماه است
یک جمله با تو گفتن ذکر هزار سال است
یک لحظه بی تو بودن یک عمر اشتباه است
«میثم» به خود نگاهی جبران این سیاهی
یا اشگ شامگاهی یا ورد صبح گاه است
شاعر: غلامرضا سازگار
نظرات