علی امام عدالتخواهان: سرپرست زرپرست
ماجرا این است: کم کم کمیّت بالا گرفت
جای ارزش های ما را عرضه ی کالا گرفت
احترام «یاعلی» در ذهن بازوها شکست
دستِ مردی خسته شد، پای ترازوها شکست
فرق مولای عدالت بار دیگر چاک خورد
خطبه های آتشین متروک ماند و خاک خورد
با کدامین سِحْر، از دلها محبت غیب شد؟
ناجوانمردی هنر، مردانگی ها عیب شد
اندک اندک قلب ها با زرپرستی خو گرفت
در هوای سیم و زر گندید و کم کم بو گرفت
غالباً قومی که از جان زرپرستی می کنند
زمره ی بیچارگان را سرپرستی می کنند
سرپرست زرپرست و زرپرست سرپرست
لنگی این قافله تا صبحگاه محشر است
از همان آغاز، دست کج-روی ها پا گرفت
روح تاجر پیشگی در کالبدها جا گرفت
چار تکبیر رسا بر روح مردی خوانده شد
طفل بیداری به مکر و فوت و فن خوابانده شد
ماجرا این است: مردار تفرعن زنده شد
شاخه های ظاهراً خشکیده از بن، زنده شد
من ز پا افتادن گلخانه ها را دیده ام
بال سوزن خورده ی پروانه ها را دیده ام
انفجار لحظه ها، افتادن آواز اوج
بر عصب های رها پیچیدن شلاق موج
در نخاع بادها ترکش فراوان دیده ام
گردش تابوت ها را در خیابان دیده ام
ماجرا این است: آری، ماجرا تکراری است
زخم ما کهنه است اما زخم کهنه، کاری است
از شما می پرسم آن شور اهورایی چه شد؟
شوق معراج و خیال عرش پیمایی چه شد؟
هان، کدامین فتنه دکان وفا را تخته کرد؟
در رگ ایمان ما خون صفا را لخته کرد
هان چه آمد بر سر شفّافی آیینه ها؟
از چه ویران شد ضمیر صافی آیینه ها؟
شور و غوغای قیامت در نهان ما چه شد؟
ای عزیزان! «رستخیز ناگهان» ما چه شد؟
جان تاریک من اینک مثل دریا روشن است
صبح گون از تابش خورشید مولا روشن است
طرفه خورشیدی که غرق شور و نورم می کند
زیر نور ارغوانی ها مرورم می کند
اینک از اعجاز او آیینه ی من صیقلی است
طالع از آفاق جانم آفتاب «یاعلی» است
یا علی می تابد و عالم منوّر می شود
ذهن دریا غرق گل های معطر می شود
چشم هستی، آبها را جز علی مولا ندید
جز علی، مولا برای نسل دریاها ندید
کهکشان نام او پهلو به مطلق می زند
تا ابد در سینه ها کوس اناالحق می زند
تیغ یادش ریشه ی اندوه و غم را می زند
آفتاب هستی اش چشم عدم را می زند
اینک این قلب من و ذکر رسای «یاعلی»
غرّش بی وقفه ی امواج در دریا، علی
موجها را ذکر حق این سو و آن سو می کشد
پیر دریا کف به لب آورده «یا هو» می کشد
ناگهان شولای روحم ارغوانی می شود
جنگل انبوه دریاها خزانی می شود
کلبه ی شاد دلم ناگاه می گردد خراب
باز ضربت می خورد مولای دریا از سراب
پیش چشمم باغ های تشنه را سر می برند
شاخه هایی سرخ از نخلی تناور می برند
خارهای کینه قصد نوبهاران می کنند
روی پل تابوت ها را تیرباران می کنند
در مشام خاطرم عطر جنون می آورند
بادهای باستانی بوی خون می آورند
شاعر: زنده یاد سید حسن حسینی
جای ارزش های ما را عرضه ی کالا گرفت
احترام «یاعلی» در ذهن بازوها شکست
دستِ مردی خسته شد، پای ترازوها شکست
فرق مولای عدالت بار دیگر چاک خورد
خطبه های آتشین متروک ماند و خاک خورد
با کدامین سِحْر، از دلها محبت غیب شد؟
ناجوانمردی هنر، مردانگی ها عیب شد
اندک اندک قلب ها با زرپرستی خو گرفت
در هوای سیم و زر گندید و کم کم بو گرفت
غالباً قومی که از جان زرپرستی می کنند
زمره ی بیچارگان را سرپرستی می کنند
سرپرست زرپرست و زرپرست سرپرست
لنگی این قافله تا صبحگاه محشر است
از همان آغاز، دست کج-روی ها پا گرفت
روح تاجر پیشگی در کالبدها جا گرفت
چار تکبیر رسا بر روح مردی خوانده شد
طفل بیداری به مکر و فوت و فن خوابانده شد
ماجرا این است: مردار تفرعن زنده شد
شاخه های ظاهراً خشکیده از بن، زنده شد
من ز پا افتادن گلخانه ها را دیده ام
بال سوزن خورده ی پروانه ها را دیده ام
انفجار لحظه ها، افتادن آواز اوج
بر عصب های رها پیچیدن شلاق موج
در نخاع بادها ترکش فراوان دیده ام
گردش تابوت ها را در خیابان دیده ام
ماجرا این است: آری، ماجرا تکراری است
زخم ما کهنه است اما زخم کهنه، کاری است
از شما می پرسم آن شور اهورایی چه شد؟
شوق معراج و خیال عرش پیمایی چه شد؟
هان، کدامین فتنه دکان وفا را تخته کرد؟
در رگ ایمان ما خون صفا را لخته کرد
هان چه آمد بر سر شفّافی آیینه ها؟
از چه ویران شد ضمیر صافی آیینه ها؟
شور و غوغای قیامت در نهان ما چه شد؟
ای عزیزان! «رستخیز ناگهان» ما چه شد؟
جان تاریک من اینک مثل دریا روشن است
صبح گون از تابش خورشید مولا روشن است
طرفه خورشیدی که غرق شور و نورم می کند
زیر نور ارغوانی ها مرورم می کند
اینک از اعجاز او آیینه ی من صیقلی است
طالع از آفاق جانم آفتاب «یاعلی» است
یا علی می تابد و عالم منوّر می شود
ذهن دریا غرق گل های معطر می شود
چشم هستی، آبها را جز علی مولا ندید
جز علی، مولا برای نسل دریاها ندید
کهکشان نام او پهلو به مطلق می زند
تا ابد در سینه ها کوس اناالحق می زند
تیغ یادش ریشه ی اندوه و غم را می زند
آفتاب هستی اش چشم عدم را می زند
اینک این قلب من و ذکر رسای «یاعلی»
غرّش بی وقفه ی امواج در دریا، علی
موجها را ذکر حق این سو و آن سو می کشد
پیر دریا کف به لب آورده «یا هو» می کشد
ناگهان شولای روحم ارغوانی می شود
جنگل انبوه دریاها خزانی می شود
کلبه ی شاد دلم ناگاه می گردد خراب
باز ضربت می خورد مولای دریا از سراب
پیش چشمم باغ های تشنه را سر می برند
شاخه هایی سرخ از نخلی تناور می برند
خارهای کینه قصد نوبهاران می کنند
روی پل تابوت ها را تیرباران می کنند
در مشام خاطرم عطر جنون می آورند
بادهای باستانی بوی خون می آورند
شاعر: زنده یاد سید حسن حسینی
نظرات