جز تو غمم را به که گویم؟
خواندهایام تو سوی خودت
دادهایام ره کوی خودت
جز تو غمم را به که گویم؟ به که گویم؟
خستهام از این آمد و شد
از همه حتی از دل خود
جز تو رهم را ز که جویم؟ ز که جویم؟
ای حی معلا، ای عالی اعلا
بغض غریبی زده پنجه، به گلویم
با اشک تمنا، آوردهام اینجا
دیدۀ آلودۀ خود را که بشویم
بر سر خوانت بار دگر
آمادهام با دیدۀ تر
دیگر از این در، تو مرانم، تو مرانم
یک نفسم تنها مگذار
من که ندارم راه فرار
بگذر و بگذار، که بمانم، که بمانم
دل خستهام از خود، عمرم سپری شد
بیمددت چون به تو خود را برسانم برسانم
ای صاحب این ماه، ای حضرت دلخواه
نام خودت را تو نهادی، به دهانم
آبرویم شد چشم ترم
ممنونم اکنون از پدرم
بر لب خشکی شده گریان، شده گریان
بر گلویی که از همه سو
داده سهشعبه بوسه بر او
یا پدری که شده حیران، شده حیران
یا بنت محمد، وای مادرش آمد
نوگل ششماهه شکفته، شده خندان
از خندهی آن لب، خون شد دل زینب
رفته حسین آن سوی خیمه چه پریشان...
شاعر: محمدرضا وحیدزاده
دادهایام ره کوی خودت
جز تو غمم را به که گویم؟ به که گویم؟
خستهام از این آمد و شد
از همه حتی از دل خود
جز تو رهم را ز که جویم؟ ز که جویم؟
ای حی معلا، ای عالی اعلا
بغض غریبی زده پنجه، به گلویم
با اشک تمنا، آوردهام اینجا
دیدۀ آلودۀ خود را که بشویم
بر سر خوانت بار دگر
آمادهام با دیدۀ تر
دیگر از این در، تو مرانم، تو مرانم
یک نفسم تنها مگذار
من که ندارم راه فرار
بگذر و بگذار، که بمانم، که بمانم
دل خستهام از خود، عمرم سپری شد
بیمددت چون به تو خود را برسانم برسانم
ای صاحب این ماه، ای حضرت دلخواه
نام خودت را تو نهادی، به دهانم
آبرویم شد چشم ترم
ممنونم اکنون از پدرم
بر لب خشکی شده گریان، شده گریان
بر گلویی که از همه سو
داده سهشعبه بوسه بر او
یا پدری که شده حیران، شده حیران
یا بنت محمد، وای مادرش آمد
نوگل ششماهه شکفته، شده خندان
از خندهی آن لب، خون شد دل زینب
رفته حسین آن سوی خیمه چه پریشان...
شاعر: محمدرضا وحیدزاده
نظرات