با فراق خود سیه پوشم مکن
ای شفایت آرزوی مرتضی
اشک تو آب وضوی مرتضی
داغت ای بانوی خانه سوخته
آتشی در جان من افروخته
با فراق خود سیه پوشم مکن
بی تو تنهایم فراموشم مکن
ای بهشت آرزو لبخند زن
چینی قلب علی را بند زن
داغ تو چشم مرا چون نیل کرد
خانه ام را بی پر جبریل کرد
ای تو را بالش ز بالِ جبرئیل
بسته ام بر گوشه ی چشمت دخیل
یا به خنده لب گشا یا اخم کن
کم دل زار علی را زخم کن
دل بریدن از تو دیگر مشکل است
این جدایی از پیمبر مشکل است
ای شب قدرم، سحر را دور کن
ناله را در نامه ام منظور کن
سهم من جان کندن و جا ماندن است
بر سر قبر تو قرآن خواندن است
خیز و شب را راهی از این خانه کن
گیسوی طفلان غم را شانه کن
اندکی آهسته پر زن از کویر
مرغکانت را به زیر پر بگیر
وای من! با دست زخمی و کبود
شوق طبخ نان تو دیگر چه بود؟
آخر ای زهرا پس از تو صبح و شب
کی خورند این کودکان نان و رطب؟
کی پذیرد قلب پر احساس تو
دختر و چرخاندن دستاس تو
جان زهرا روز من را شب مکن
چادرت را بر سر زینب مکن
کاش در پیشت بمیرم فاطمه
تا عزایت را نگیرم فاطمه
رزم تو در را به پهلو راندن است
سهم من پهلوی این در ماندن است
کشتی صبر علی پهلو مگیر
محرم دل، باز از من رو مگیر
غرق در امّن یجیبم فاطمه
تازه دانستم غریبم فاطمه
نیست وقت پر زدن در آسمان
آسمان ابری شده، لختی بمان
شاعر: جواد محمد زمانی
اشک تو آب وضوی مرتضی
داغت ای بانوی خانه سوخته
آتشی در جان من افروخته
با فراق خود سیه پوشم مکن
بی تو تنهایم فراموشم مکن
ای بهشت آرزو لبخند زن
چینی قلب علی را بند زن
داغ تو چشم مرا چون نیل کرد
خانه ام را بی پر جبریل کرد
ای تو را بالش ز بالِ جبرئیل
بسته ام بر گوشه ی چشمت دخیل
یا به خنده لب گشا یا اخم کن
کم دل زار علی را زخم کن
دل بریدن از تو دیگر مشکل است
این جدایی از پیمبر مشکل است
ای شب قدرم، سحر را دور کن
ناله را در نامه ام منظور کن
سهم من جان کندن و جا ماندن است
بر سر قبر تو قرآن خواندن است
خیز و شب را راهی از این خانه کن
گیسوی طفلان غم را شانه کن
اندکی آهسته پر زن از کویر
مرغکانت را به زیر پر بگیر
وای من! با دست زخمی و کبود
شوق طبخ نان تو دیگر چه بود؟
آخر ای زهرا پس از تو صبح و شب
کی خورند این کودکان نان و رطب؟
کی پذیرد قلب پر احساس تو
دختر و چرخاندن دستاس تو
جان زهرا روز من را شب مکن
چادرت را بر سر زینب مکن
کاش در پیشت بمیرم فاطمه
تا عزایت را نگیرم فاطمه
رزم تو در را به پهلو راندن است
سهم من پهلوی این در ماندن است
کشتی صبر علی پهلو مگیر
محرم دل، باز از من رو مگیر
غرق در امّن یجیبم فاطمه
تازه دانستم غریبم فاطمه
نیست وقت پر زدن در آسمان
آسمان ابری شده، لختی بمان
شاعر: جواد محمد زمانی
نظرات