دستم را بگیر
خسته ام وامانده ام ای یار دستم را بگیر
ای بزرگ ای یار ای دلدار دستم را بگیر
خسته از سنگینی بار گناهان آمدم
باز هم ای خوب چون هر بار دستم را بگیر
خسته ام از روز و شب ها از گناه و از گناه
توبه آوردم از این تکرار دستم را بگیر
ای کرامتهای تو تنها دلیل جراءتم
آمدم شرمنده از این کار دستم را بگیر
گمشدم در ازدحام حرص و اندوه و هوس
ساده چون طفلی در این بازار دستم را بگیر
ای تو تنها پاسخ اندوه ها و دردها
مبتلایم زارم و بیمار دستم را بگیر
آمدم اما مبین روی سیاهم را مبین
ای عزیز ای چشمه انوار دستم را بگیر
دست خالی آمدم اما پر از داغ حسین
تشنه ام ای ساقی ای سردار دستم را بگیر
گریه کردم بارها بر آخرین ساعات ماه
یکه ام در حلقه اشرار دستم را بگیر
من کجا و دست سقای تو اما یا حسین
رحم کن بر اینهمه اصرار دستم را بگیر
هیچ از دنیا ندارم هیچ جز این گریه ها
ناامید از خلقم ای سالار دستم را بگیر
برنمی گردم به غفلت بر نمی گردم به خویش
مهربان من فقط این بار دستم را بگیر
شاعر: استاد علی محمد مؤدب
ای بزرگ ای یار ای دلدار دستم را بگیر
خسته از سنگینی بار گناهان آمدم
باز هم ای خوب چون هر بار دستم را بگیر
خسته ام از روز و شب ها از گناه و از گناه
توبه آوردم از این تکرار دستم را بگیر
ای کرامتهای تو تنها دلیل جراءتم
آمدم شرمنده از این کار دستم را بگیر
گمشدم در ازدحام حرص و اندوه و هوس
ساده چون طفلی در این بازار دستم را بگیر
ای تو تنها پاسخ اندوه ها و دردها
مبتلایم زارم و بیمار دستم را بگیر
آمدم اما مبین روی سیاهم را مبین
ای عزیز ای چشمه انوار دستم را بگیر
دست خالی آمدم اما پر از داغ حسین
تشنه ام ای ساقی ای سردار دستم را بگیر
گریه کردم بارها بر آخرین ساعات ماه
یکه ام در حلقه اشرار دستم را بگیر
من کجا و دست سقای تو اما یا حسین
رحم کن بر اینهمه اصرار دستم را بگیر
هیچ از دنیا ندارم هیچ جز این گریه ها
ناامید از خلقم ای سالار دستم را بگیر
برنمی گردم به غفلت بر نمی گردم به خویش
مهربان من فقط این بار دستم را بگیر
شاعر: استاد علی محمد مؤدب
نظرات