من نیمه جان مسافر از ره رسیدهام
من نیمه جان، مسافر از ره رسیدهام
بانوی سر شكسته هجران كشیدهام
من شمع شام غربت اهل خرابهام
كز جان و دل به پای یتیمان چكیدهام
من پا به پای دختركان برادرم
بر روی خارهای بیابان دویدهام
جان كندهام كه زنده رسیدم به كربلا
شاهد، قد خمیده و رنگ پریدهام
ره واكنید در برم ای اهل قافله
چونكه هنوز قبر گُلم را ندیدهام
دور از نگاه غیرت عبّاس و اكبرم
صد ناسزا ز دشمن بی دین شنیدهام
من تا مدینه با چه توانی سفر كنم؟
طاقت نمانده در تن و دیگر بریدهام
شاعر: مصطفی متولی
بانوی سر شكسته هجران كشیدهام
من شمع شام غربت اهل خرابهام
كز جان و دل به پای یتیمان چكیدهام
من پا به پای دختركان برادرم
بر روی خارهای بیابان دویدهام
جان كندهام كه زنده رسیدم به كربلا
شاهد، قد خمیده و رنگ پریدهام
ره واكنید در برم ای اهل قافله
چونكه هنوز قبر گُلم را ندیدهام
دور از نگاه غیرت عبّاس و اكبرم
صد ناسزا ز دشمن بی دین شنیدهام
من تا مدینه با چه توانی سفر كنم؟
طاقت نمانده در تن و دیگر بریدهام
شاعر: مصطفی متولی
نظرات