از آن مزارِ بی نشان می آمدم من
از پیش تو مویه کنان می آمدم من
از آن مزارِ بی نشان می آمدم من
چشمی به قبر و همچنان می آمدم من
چشمی دگر بر کودکان می آمدم من
این سو کنارِ من حسین، آن سو حسن بود
چشم دو فرزندت غریبانه به من بود
من همچنان سر در هوای خویش بودم
در خاطراتِ روزهای پیش بودم
من رفته بودم از خودم با یک اشاره
تکرار می شد پیشِ چشمانم دوباره ...
من همچنان سر در تنورِ غم نهاده
تو همچنان در بینِ آتش ایستاده
پر از شمیم یاس می شد صحن خانه
هربار می آمد فرود آن تازیانه
ای کاش دستورِ خدا دستم نمی بست
تا بشکنم از ضاربِ زهرا، سر و دست
از ضربتِ سیلی گلم نقشِ زمین بود
در سرنوشتِ من «شبِ ضربت» همین بو
تو در جهاد از مرد و زن سبقت گرفتی
درکارزار از تیغمن سبقت گرفتی
گیرد مدد ازنام من هر پهلوانی
آموزگار من تویی در پهلوانی
نزدیکتر بودی به حق از من تو زهرا
این شد که قدری زودتر رفتی از اینجا
جایی برای من در این دنیا، وطن نیست
یا فاطمه! دنیای بی تو جای من نیست
دنیا برای مردمِ دنیا بماند
تنها برای مرتضی زهرا بماند ...
خاموش، خواب آلوده و خاکسترآلود
شهرِ مدینه مثلِ گور ساکتی بود
از مدفنِ تو باز می گشتم به خانه
از مدفنِ تو باز می گشتم، شبانه
جایی دگر، وقتی دگر، مردی دگر،باز
می آید از بالا سرِ نعش پسر باز
داغی دگر، دردی دگر، یک مرد دیگر
می آید از بالای نعشِ پاکِ اکبر
شاعر: حسن صنوبری
از آن مزارِ بی نشان می آمدم من
چشمی به قبر و همچنان می آمدم من
چشمی دگر بر کودکان می آمدم من
این سو کنارِ من حسین، آن سو حسن بود
چشم دو فرزندت غریبانه به من بود
من همچنان سر در هوای خویش بودم
در خاطراتِ روزهای پیش بودم
من رفته بودم از خودم با یک اشاره
تکرار می شد پیشِ چشمانم دوباره ...
من همچنان سر در تنورِ غم نهاده
تو همچنان در بینِ آتش ایستاده
پر از شمیم یاس می شد صحن خانه
هربار می آمد فرود آن تازیانه
ای کاش دستورِ خدا دستم نمی بست
تا بشکنم از ضاربِ زهرا، سر و دست
از ضربتِ سیلی گلم نقشِ زمین بود
در سرنوشتِ من «شبِ ضربت» همین بو
تو در جهاد از مرد و زن سبقت گرفتی
درکارزار از تیغمن سبقت گرفتی
گیرد مدد ازنام من هر پهلوانی
آموزگار من تویی در پهلوانی
نزدیکتر بودی به حق از من تو زهرا
این شد که قدری زودتر رفتی از اینجا
جایی برای من در این دنیا، وطن نیست
یا فاطمه! دنیای بی تو جای من نیست
دنیا برای مردمِ دنیا بماند
تنها برای مرتضی زهرا بماند ...
خاموش، خواب آلوده و خاکسترآلود
شهرِ مدینه مثلِ گور ساکتی بود
از مدفنِ تو باز می گشتم به خانه
از مدفنِ تو باز می گشتم، شبانه
جایی دگر، وقتی دگر، مردی دگر،باز
می آید از بالا سرِ نعش پسر باز
داغی دگر، دردی دگر، یک مرد دیگر
می آید از بالای نعشِ پاکِ اکبر
شاعر: حسن صنوبری
نظرات