با توام ای طبیب... (برای پیامبر مهربانیها)
با توام اي طبيب كوله به دوش
با توام اي پزشك جان و دلم!
قلب من درد مي كند مولا!
چندوقتي ست دائماً كسلم
نسخهی روشني كه پيچيدي
باز مثل هميشه يادم رفت
فكر كردم كه عقلمان كافي ست
آفت افتاد و اعتقادم رفت
نسخه ات را گذاشتم يكسو
طبق ميل خودم عمل كردم
هرچه تجويز كردهاي را نه،
هرچه پرهيز دادهای خوردم
قرص ها را بدون نظم و نظام
نه سرِ حوصله، نه در وقتش
شربتت را گذاشتم پَستو
مي روم گاه گاه سر وقتش
درد داريم روز و شب، درياب
مشتري هاي بينوايت را
باز با ما سخن بگو احمد!
باز كن جعبهی دوايت را
خوانده ام در كتابها اينكه
روزی از مكه رهسپار شدی
بهر درمانِ مردم طائف
ميهمان، نزد آن ديار شدي
ميزبان ها گذاشتند آنجا
در پذيراييِ تو سنگِ تمام
عده اي از ميان دامن ها
عده اي نيز از بلندی بام
دزد و مجنون و ساحر و كذّاب
ننگ بر من، چه اَنگ ها خوردی
از زمين و زمان و پير و جوان
خاك بر من، چه سنگ ها خوردي
باز هم جاي شكر آن باقي ست
پسرت "زيد"، در كنارت بود
سپرت شد مقابل طفلان
دست كم، يار و غمگسارت بود
راستي! نقلِ شام و زینب هم
مثل طائف، قرين حادثه بود
ولي اي كاش پيش زينب نيز
يك نفر مثل "زيدِ حارثه" بود...
شاعر: دکتر محسن رضوانی
با توام اي پزشك جان و دلم!
قلب من درد مي كند مولا!
چندوقتي ست دائماً كسلم
نسخهی روشني كه پيچيدي
باز مثل هميشه يادم رفت
فكر كردم كه عقلمان كافي ست
آفت افتاد و اعتقادم رفت
نسخه ات را گذاشتم يكسو
طبق ميل خودم عمل كردم
هرچه تجويز كردهاي را نه،
هرچه پرهيز دادهای خوردم
قرص ها را بدون نظم و نظام
نه سرِ حوصله، نه در وقتش
شربتت را گذاشتم پَستو
مي روم گاه گاه سر وقتش
درد داريم روز و شب، درياب
مشتري هاي بينوايت را
باز با ما سخن بگو احمد!
باز كن جعبهی دوايت را
خوانده ام در كتابها اينكه
روزی از مكه رهسپار شدی
بهر درمانِ مردم طائف
ميهمان، نزد آن ديار شدي
ميزبان ها گذاشتند آنجا
در پذيراييِ تو سنگِ تمام
عده اي از ميان دامن ها
عده اي نيز از بلندی بام
دزد و مجنون و ساحر و كذّاب
ننگ بر من، چه اَنگ ها خوردی
از زمين و زمان و پير و جوان
خاك بر من، چه سنگ ها خوردي
باز هم جاي شكر آن باقي ست
پسرت "زيد"، در كنارت بود
سپرت شد مقابل طفلان
دست كم، يار و غمگسارت بود
راستي! نقلِ شام و زینب هم
مثل طائف، قرين حادثه بود
ولي اي كاش پيش زينب نيز
يك نفر مثل "زيدِ حارثه" بود...
شاعر: دکتر محسن رضوانی
نظرات