وای امانتی مجتبی
راوی میگه دیدم، قاسم وقت رفتن
پوشیده بود ای وای، تنها یک پیراهن
راوی میگه دیدم، مولا چه غمگینه
وقتی قاسم رو اسب، با سختی میشینه
«وای، امانتی مجتبی
وای، ای وای»
راوی میگه دیدم، بین اون جمعیت
قاسم از رو مرکب، تا افتاد با صورت
حمله کردن سمتش، وقتی که ضربه خورد
دیدم اومد مولا قاسم رو با خود برد
«وای، امانتی مجتبی
وای، ای وای»
راوی میگه دیدم توو آغوش مولا
پاهاشو میکشید قاسم روی خاکا
دیدم دیدم قدش هم قد مولا شد
دیدم خیلی بیشتر قد حسین تا شد
«وای، امانتی مجتبی
وای، ای وای»
راوی میگه اما دیدم توو قتلگاه
مولا تنها بود و میکشید از دل آه
راوی میگه دیدم تا افتاد با صورت
اومدن کوفیها تنها واسه غارت
«وای، امانتی مجتبی
وای، ای وای»
شاعر: امیررضا یزدانی
نغمه پرداز: سید مهدی سرخان
پوشیده بود ای وای، تنها یک پیراهن
راوی میگه دیدم، مولا چه غمگینه
وقتی قاسم رو اسب، با سختی میشینه
«وای، امانتی مجتبی
وای، ای وای»
راوی میگه دیدم، بین اون جمعیت
قاسم از رو مرکب، تا افتاد با صورت
حمله کردن سمتش، وقتی که ضربه خورد
دیدم اومد مولا قاسم رو با خود برد
«وای، امانتی مجتبی
وای، ای وای»
راوی میگه دیدم توو آغوش مولا
پاهاشو میکشید قاسم روی خاکا
دیدم دیدم قدش هم قد مولا شد
دیدم خیلی بیشتر قد حسین تا شد
«وای، امانتی مجتبی
وای، ای وای»
راوی میگه اما دیدم توو قتلگاه
مولا تنها بود و میکشید از دل آه
راوی میگه دیدم تا افتاد با صورت
اومدن کوفیها تنها واسه غارت
«وای، امانتی مجتبی
وای، ای وای»
شاعر: امیررضا یزدانی
نغمه پرداز: سید مهدی سرخان
نظرات