عمه جون برو به اون شامی بگو
بهم خیره مونده دشمن
عمه! معجرم رو بُردن
یه کاری بکن! یه چیزی بگو! که بردارن این نامردا نگاه از من
عمّه جون! میترسم؛ برو به اون شامی بگو
تا که من، خودم نگفتم به عمو
عمو نشسته روبرو
چشای بابا بارونه
چی زیر لبش میخونه؟
یادم هس دم رفتن رو
لحظهی کتک خوردن رو
اونی که با گریه گوشوارمو، میبرد و میگفت آهسته: ببخش من رو
روی نیزه بودی، همش صدا کردم تو رو
با گریه، بهم میگفتی که برو
ازت نگیرن چادرو
چشاتو فقط من دیدم
صداتو خودم میشنیدم
بمیرم برای اشکات
اون نگاه مثل دریات
تو دیدی آخه، تو بازارشون، که قیمت بذارن بابا رو دخترهات
قول میدی؟ که از من، نپرسی از گوشوارهها
قول میدم، منم نپرسم که بابا
نداری انگشتر چرا
تو خاطرم این تصویره:
خیمهها اتیش میگیره
شاعر: امیررضا یزدانی
تغمه پرداز: اکیر شیخی
عمه! معجرم رو بُردن
یه کاری بکن! یه چیزی بگو! که بردارن این نامردا نگاه از من
عمّه جون! میترسم؛ برو به اون شامی بگو
تا که من، خودم نگفتم به عمو
عمو نشسته روبرو
چشای بابا بارونه
چی زیر لبش میخونه؟
یادم هس دم رفتن رو
لحظهی کتک خوردن رو
اونی که با گریه گوشوارمو، میبرد و میگفت آهسته: ببخش من رو
روی نیزه بودی، همش صدا کردم تو رو
با گریه، بهم میگفتی که برو
ازت نگیرن چادرو
چشاتو فقط من دیدم
صداتو خودم میشنیدم
بمیرم برای اشکات
اون نگاه مثل دریات
تو دیدی آخه، تو بازارشون، که قیمت بذارن بابا رو دخترهات
قول میدی؟ که از من، نپرسی از گوشوارهها
قول میدم، منم نپرسم که بابا
نداری انگشتر چرا
تو خاطرم این تصویره:
خیمهها اتیش میگیره
شاعر: امیررضا یزدانی
تغمه پرداز: اکیر شیخی
نظرات