پشت در بال و پرم آتش گرفت
پشت در بال و پرم آتش گرفت
سوختم پا تا سرم آتش گرفت
با گلت سيلي نمي دانم چه كرد
پلك چشمان ترم آتش گرفت
دست آن نامرد داغ از كينه بود
زد به رويم معجرم آتش گرفت
من كيم پروانه اي پر سوخته
كز غمت خاكسرتم آتش گرفت
گرم عشقت بودم از خود بي خبر
بين شعله پيكرم آتش گرفت
با تماشاي تن خونين من
قلب زينب دخترم آتش گرفت
بانگ سر دادم كه اي فضه بيا
نازدانه گوهرم آتش گرفت
بي كسي ات شعله بر جانم گرفت
سينه شعله ورم آتش گرفت
ناله مي زد رحمه للعالمين
آه!يارب!كوثرم آتش گرفت
روضه خوانم شد خدا و بانگ زد
دختر پيغمبرم آتش گرفت
شاعر: مجتبي روشن روان
سوختم پا تا سرم آتش گرفت
با گلت سيلي نمي دانم چه كرد
پلك چشمان ترم آتش گرفت
دست آن نامرد داغ از كينه بود
زد به رويم معجرم آتش گرفت
من كيم پروانه اي پر سوخته
كز غمت خاكسرتم آتش گرفت
گرم عشقت بودم از خود بي خبر
بين شعله پيكرم آتش گرفت
با تماشاي تن خونين من
قلب زينب دخترم آتش گرفت
بانگ سر دادم كه اي فضه بيا
نازدانه گوهرم آتش گرفت
بي كسي ات شعله بر جانم گرفت
سينه شعله ورم آتش گرفت
ناله مي زد رحمه للعالمين
آه!يارب!كوثرم آتش گرفت
روضه خوانم شد خدا و بانگ زد
دختر پيغمبرم آتش گرفت
شاعر: مجتبي روشن روان
نظرات