آهسته زیر لب به خودش گفت: «کربلا»ست
پرسید از قبیله كه این سرزمین كجاست
این سرزمین غمزده، در چشمم آشناست
این سرزمین كه بوی نی و نیزه میدهد
این سرزمین تشنه كه آبستن بلاست
گفتند: «طفّ» و «ماریه» و «شاطِیءُ الفُرات»
گفتند: «غاضریّه» و گفتند: «نینوا»ست
دستی كشید بر سر و بر یال ذوالجناح
آهسته زیر لب به خودش گفت: «كربلا»ست
طوفان وزید از وسط دشت، ناگهان
افتاد پرده، دید سرش روی نیزههاست
زخمیتر از مسیح، در آن روشنای خون
روی صلیب دید، سر از پیكرش جداست
طوفان وزید، قافله را بُرد با خودش
شمشیر بود و حنجره و دید در مناست
باران تیر بود كه میآمد از كمان
بر دوش باد دید كه پیراهنش رهاست
افتاد پرده، دید به تاراج آمده است
مردی كه فكرِ غارتِ انگشتر و عباست
برگشت اسب، از لب گودال قتلگاه
افتاد پرده، دید كه در آسمان، عزاست
شاعر: مریم سقلاطونی
این سرزمین غمزده، در چشمم آشناست
این سرزمین كه بوی نی و نیزه میدهد
این سرزمین تشنه كه آبستن بلاست
گفتند: «طفّ» و «ماریه» و «شاطِیءُ الفُرات»
گفتند: «غاضریّه» و گفتند: «نینوا»ست
دستی كشید بر سر و بر یال ذوالجناح
آهسته زیر لب به خودش گفت: «كربلا»ست
طوفان وزید از وسط دشت، ناگهان
افتاد پرده، دید سرش روی نیزههاست
زخمیتر از مسیح، در آن روشنای خون
روی صلیب دید، سر از پیكرش جداست
طوفان وزید، قافله را بُرد با خودش
شمشیر بود و حنجره و دید در مناست
باران تیر بود كه میآمد از كمان
بر دوش باد دید كه پیراهنش رهاست
افتاد پرده، دید به تاراج آمده است
مردی كه فكرِ غارتِ انگشتر و عباست
برگشت اسب، از لب گودال قتلگاه
افتاد پرده، دید كه در آسمان، عزاست
شاعر: مریم سقلاطونی
نظرات