سرت از ضربه شمشیر به هم ریخته است
تیغی فرود آمد و فرقت شکست آه
فرقت شکست و موی تو در خون نشست آه
خون قطره قطره از تب پیشانیات گذشت
چشم تو را در آن سحر تیره بست آه...
زخم سرت عمیق شد اما تو را نکشت
آری تو را که طاقت این درد هست، آه
از آن دمی که ماه تو در خاک و خون نشست
در بین کوچه آینۀ تو شکست آه
زخم دل تو سر زد و جان تو را گرفت
زخمی که بر نداشت دمی از تو دست آه
حالا دوباره همدم زهرای خود شدی
دیگر بس است ناله و دیگر بس است آه
شاعر: سید محمد جواد شرافت
**********************************
ای که از صورت خونین تو غم ریخته است
با تماشای تو یکباره دلم ریخته است
چه به روز سر تو آمده آخر بابا
سرت از ضربه شمشیر به هم ریخته است
دخترت کاش بمیرد که نبیند هرگز
خون فرق تو قدم پشت قدم ریخته است
شاعر: حسن لطفی
فرقت شکست و موی تو در خون نشست آه
خون قطره قطره از تب پیشانیات گذشت
چشم تو را در آن سحر تیره بست آه...
زخم سرت عمیق شد اما تو را نکشت
آری تو را که طاقت این درد هست، آه
از آن دمی که ماه تو در خاک و خون نشست
در بین کوچه آینۀ تو شکست آه
زخم دل تو سر زد و جان تو را گرفت
زخمی که بر نداشت دمی از تو دست آه
حالا دوباره همدم زهرای خود شدی
دیگر بس است ناله و دیگر بس است آه
شاعر: سید محمد جواد شرافت
**********************************
ای که از صورت خونین تو غم ریخته است
با تماشای تو یکباره دلم ریخته است
چه به روز سر تو آمده آخر بابا
سرت از ضربه شمشیر به هم ریخته است
دخترت کاش بمیرد که نبیند هرگز
خون فرق تو قدم پشت قدم ریخته است
شاعر: حسن لطفی
نظرات