مرتضی زار و خسته، کنج خانه نشسته
خسته و بی قرارم، پای رفتن ندارم
اختیار دلم را، دست تو می سپارم
در دلم هستی و رفتی از نظرم
من که بعد از تو خون بارد از جگرم
درد و دل های خود را کجا ببرم
بی قرارم پریشان حالم
در غم او شکسته بالم
یا من ارجوه لکل خیر
کو فاطمه؟ آه از این عالم
«بی من مرو، ای فاطمه»
***
مرتضی زار و خسته، کنج خانه نشسته
می رود در پس ابر، ماه پهلو شکسته
خانه اش گشته بی نور و چشم و چراغ
یک دل است و پذیرای این همه داغ
زیر لب زمزمه می کند ز فراق:
رفته جان من بی تو مهتاب
رفته دور از تو از چشمم خواب
بی تو هر لحظه می میرم من
خود مرا یا فاطمه دریاب
«بی من مرو، ای فاطمه»
***
رنگ شب می فشانم، آسمان دلم را
بر زمین می چکانم، اشک بی حاصلم را
بعد از این ماجرا خو کنم به سفر
کوفه در پیش رو هست و رنج و خطر
در دلم هستی و رفته ای ز نظر
نور چشمم کجایی زهرا
ای امان از جدایی زهرا
صبحی اخر من هم در محراب
می رسم به رهایی زهرا
«بی من مرو، ای فاطمه»
شاعر: سید محمد علی رضایی
اختیار دلم را، دست تو می سپارم
در دلم هستی و رفتی از نظرم
من که بعد از تو خون بارد از جگرم
درد و دل های خود را کجا ببرم
بی قرارم پریشان حالم
در غم او شکسته بالم
یا من ارجوه لکل خیر
کو فاطمه؟ آه از این عالم
«بی من مرو، ای فاطمه»
***
مرتضی زار و خسته، کنج خانه نشسته
می رود در پس ابر، ماه پهلو شکسته
خانه اش گشته بی نور و چشم و چراغ
یک دل است و پذیرای این همه داغ
زیر لب زمزمه می کند ز فراق:
رفته جان من بی تو مهتاب
رفته دور از تو از چشمم خواب
بی تو هر لحظه می میرم من
خود مرا یا فاطمه دریاب
«بی من مرو، ای فاطمه»
***
رنگ شب می فشانم، آسمان دلم را
بر زمین می چکانم، اشک بی حاصلم را
بعد از این ماجرا خو کنم به سفر
کوفه در پیش رو هست و رنج و خطر
در دلم هستی و رفته ای ز نظر
نور چشمم کجایی زهرا
ای امان از جدایی زهرا
صبحی اخر من هم در محراب
می رسم به رهایی زهرا
«بی من مرو، ای فاطمه»
شاعر: سید محمد علی رضایی
نظرات