مقتل نوجوانى در کربلا که پدرش شهید شده بود
منبع: مقتل الحسين عليه السلام؛ خوارزمي: ج 2 ص 21
از نام و نسب اين جوان، اطّلاع دقيقى در دست نيست. برخى از متأخّران، او را عمرو بن جُنادة بن كعب انصارى دانستهاند. محدّث قمى رحمهالله، احتمال داده كه وى، فرزند مُسلم بن عَوسَجه باشد. به هر حال، مَقتلنگاران، از جوانى ياد كردهاند كه پدرش شهيد شده بود و مادرش، از وى خواست كه به يارى فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله برود. جریان در مقتل خوارزمی چنین است:
ثُمَّ خَرَجَ مِن بَعدِهِ شابٌّ قُتِلَ أبوهُ فِي المَعرَكَةِ، وكانَت امُّهُ عِندَهُ، فَقالَت: يا بُنَيَّ اخرُج فَقاتِل بَينَ يَدَيِ ابنِ رَسولِ اللّهِ حَتّى تُقتَلَ، فَقالَ: أفعَلُ!
فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام: هذاشابٌّ قُتِلَ أبوهُ، ولَعَلَّ امَّهُ تَكرَهُ خُروجَهُ، فَقالَ الشّابُّ: امّي أمَرَتني يَابنَ رَسولِ اللّهِ. فَخَرَجَ وهُوَ يَقولُ:
أميري حُسَينٌ ونِعمَ الأَميرُ
سُرورُ فُؤادِ البَشيرِ النَّذير
عَلِيٌّ وفاطِمَةُ والِداهُ
فَهَل تَعلَمونَ لَهُ مِن نَظير
ثُمَّ قاتَلَ فَقُتِلَ، وحُزَّ رَأسُهُ ورُمِيَ بِهِ إلى عَسكَرِ الحُسَينِ عليه السلام، فَأَخَذَت امُّهُ رَأسَهُ وقالَت: أحسَنتَ يا بُنَيَّ! يا قُرَّةَ عَيني وسُرورَ قَلبي! ثُمَّ رَمَت بِرَأسِ ابنِها رَجُلًا فَقَتَلَتهُ، و أخَذَت عَمودَ خَيمَةٍ وحَمَلَت عَلَى القَومِ، وهِيَ تَقول
أنَا عَجوزٌ فِي النِّسا ضَعيفَةٌ بالِيَةٌ خاوِيَةٌ نَحيفَةٌ
أضرِبُكُم بِضَربَةٍ عَنيفَةٍ دونَ بَني فاطِمَةَ الشَّريفة
فَضَرَبَت رَجُلَينِ فَقَتَلَتهُما، فَأَمَرَ الحُسَينُ عليه السلام بِصَرفِها ودَعا لَها
ترجمه: مقتل الحسين عليه السلام، خوارزمى: پس از او عمرو بن جُناده، بيرون آمد. پدر او در نبرد، شهيد شده بود؛ ولى مادرش نزدش بود. مادر به او گفت: فرزند عزيزم! به ميدان برو و پيشِ روى فرزند پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بجنگ تا كشته شوى.
او گفت: چنين مىكنم! حسين عليه السلام فرمود: «اين، جوانى است كه پدرش شهيد شده است. شايد مادرش از به ميدان آمدنش [براى نبرد]، خشنود نباشد».
آن جوان گفت: اى فرزند پيامبر خدا! مادرم به من فرمان [به ميدان رفتن] داده است.
آن گاه، به ميدان رفت، در حالى كه مىخواند:
فرمانده من، حسين عليه السلام است و خوبْ فرماندهى است!
همان دلْخوشى پيامبرِ مژدهرسان و هشداردهنده!
على عليه السلام و فاطمه عليها السلام، پدر و مادر اويند.
آيا برايش همانندى سراغ داريد؟
سپس جنگيد تا به شهادت رسيد. سرش را جدا كردند و به سوى لشكر حسين عليه السلام، پرتاب كردند. مادرش، سر را گرفت و گفت: آفرين، اى پسر عزيزم! اى روشنىِ چشم و دلْخوشى من! سپس، سر پسرش را به سوى مردى [از دشمن] پرتاب كرد و او را كُشت. سپس عمود خيمهاى را بر گرفت و به دشمن، يورش بُرد، در حالى كه مىگفت:
من، پيرزنى ضعيف و ناتوانم
فرسوده و سست و نَزارم؛
امّا به شما ضربتى كارى مىزنم
به دفاع از فرزندان فاطمه شريف.
آن گاه، به دو مرد، ضربه زد و آن دو را كُشت. حسين عليه السلام، فرمان داد تا او را [از ميدانْ] بازگردانند و آن گاه، برايش دعا كرد.
از نام و نسب اين جوان، اطّلاع دقيقى در دست نيست. برخى از متأخّران، او را عمرو بن جُنادة بن كعب انصارى دانستهاند. محدّث قمى رحمهالله، احتمال داده كه وى، فرزند مُسلم بن عَوسَجه باشد. به هر حال، مَقتلنگاران، از جوانى ياد كردهاند كه پدرش شهيد شده بود و مادرش، از وى خواست كه به يارى فرزند پيامبر صلى الله عليه و آله برود. جریان در مقتل خوارزمی چنین است:
ثُمَّ خَرَجَ مِن بَعدِهِ شابٌّ قُتِلَ أبوهُ فِي المَعرَكَةِ، وكانَت امُّهُ عِندَهُ، فَقالَت: يا بُنَيَّ اخرُج فَقاتِل بَينَ يَدَيِ ابنِ رَسولِ اللّهِ حَتّى تُقتَلَ، فَقالَ: أفعَلُ!
فَقالَ الحُسَينُ عليه السلام: هذاشابٌّ قُتِلَ أبوهُ، ولَعَلَّ امَّهُ تَكرَهُ خُروجَهُ، فَقالَ الشّابُّ: امّي أمَرَتني يَابنَ رَسولِ اللّهِ. فَخَرَجَ وهُوَ يَقولُ:
أميري حُسَينٌ ونِعمَ الأَميرُ
سُرورُ فُؤادِ البَشيرِ النَّذير
عَلِيٌّ وفاطِمَةُ والِداهُ
فَهَل تَعلَمونَ لَهُ مِن نَظير
ثُمَّ قاتَلَ فَقُتِلَ، وحُزَّ رَأسُهُ ورُمِيَ بِهِ إلى عَسكَرِ الحُسَينِ عليه السلام، فَأَخَذَت امُّهُ رَأسَهُ وقالَت: أحسَنتَ يا بُنَيَّ! يا قُرَّةَ عَيني وسُرورَ قَلبي! ثُمَّ رَمَت بِرَأسِ ابنِها رَجُلًا فَقَتَلَتهُ، و أخَذَت عَمودَ خَيمَةٍ وحَمَلَت عَلَى القَومِ، وهِيَ تَقول
أنَا عَجوزٌ فِي النِّسا ضَعيفَةٌ بالِيَةٌ خاوِيَةٌ نَحيفَةٌ
أضرِبُكُم بِضَربَةٍ عَنيفَةٍ دونَ بَني فاطِمَةَ الشَّريفة
فَضَرَبَت رَجُلَينِ فَقَتَلَتهُما، فَأَمَرَ الحُسَينُ عليه السلام بِصَرفِها ودَعا لَها
ترجمه: مقتل الحسين عليه السلام، خوارزمى: پس از او عمرو بن جُناده، بيرون آمد. پدر او در نبرد، شهيد شده بود؛ ولى مادرش نزدش بود. مادر به او گفت: فرزند عزيزم! به ميدان برو و پيشِ روى فرزند پيامبر خدا صلى الله عليه و آله بجنگ تا كشته شوى.
او گفت: چنين مىكنم! حسين عليه السلام فرمود: «اين، جوانى است كه پدرش شهيد شده است. شايد مادرش از به ميدان آمدنش [براى نبرد]، خشنود نباشد».
آن جوان گفت: اى فرزند پيامبر خدا! مادرم به من فرمان [به ميدان رفتن] داده است.
آن گاه، به ميدان رفت، در حالى كه مىخواند:
فرمانده من، حسين عليه السلام است و خوبْ فرماندهى است!
همان دلْخوشى پيامبرِ مژدهرسان و هشداردهنده!
على عليه السلام و فاطمه عليها السلام، پدر و مادر اويند.
آيا برايش همانندى سراغ داريد؟
سپس جنگيد تا به شهادت رسيد. سرش را جدا كردند و به سوى لشكر حسين عليه السلام، پرتاب كردند. مادرش، سر را گرفت و گفت: آفرين، اى پسر عزيزم! اى روشنىِ چشم و دلْخوشى من! سپس، سر پسرش را به سوى مردى [از دشمن] پرتاب كرد و او را كُشت. سپس عمود خيمهاى را بر گرفت و به دشمن، يورش بُرد، در حالى كه مىگفت:
من، پيرزنى ضعيف و ناتوانم
فرسوده و سست و نَزارم؛
امّا به شما ضربتى كارى مىزنم
به دفاع از فرزندان فاطمه شريف.
آن گاه، به دو مرد، ضربه زد و آن دو را كُشت. حسين عليه السلام، فرمان داد تا او را [از ميدانْ] بازگردانند و آن گاه، برايش دعا كرد.
نظرات