کنار فاطمه حیدر زره نمی خواهد
زمین و عرش خدا از ستاره ناپیداست
بساط هلهله و شادی و طرب برپاست
رسید مژده که از حق خطاب می آید
نگاه حضرت یاسین به عالم بالاست
بگو خموش بماند هر آنکه غیر علیست
فقط علیست که همتا و همسر زهراست
دو رود عشق دو دریای پاک یلتقیان
که جایگاه دُرُ و لؤلؤ و گهر آنجاست
یکیست پارهی تن، دیگریست جان نبی
یکیست چشمهی کوثر و دیگری سقاست
یکی بهانهی خلقت، یکیست آب حیات
یکیست مادر دنیا و دیگری باباست
یکی به اشک نهاده به زخم دین مرهم
یکی سپر شدهی لیلة الرغائب هاست
چه خانهایست که مصداق مهبط الوحی است
به دست پنجره هایش شمیم اعطیناست
چه گلشنی که پر از غنچه های توحید است
چه دامنیست که مهد امام عاشوراست
خوشا به حال حصیری که مهر فاطمه است
چنین که بال ملک فرش خانهی آنهاست
کنار فاطمه حیدر زره نمی خواهد
که جوشنی ز دعاهاش بر تن مولاست
و ماند پای قرارش و ماند پای علی
کسی نگفت که با فاطمه علی تنهاست
شاعر: معصومه اسکندری
بساط هلهله و شادی و طرب برپاست
رسید مژده که از حق خطاب می آید
نگاه حضرت یاسین به عالم بالاست
بگو خموش بماند هر آنکه غیر علیست
فقط علیست که همتا و همسر زهراست
دو رود عشق دو دریای پاک یلتقیان
که جایگاه دُرُ و لؤلؤ و گهر آنجاست
یکیست پارهی تن، دیگریست جان نبی
یکیست چشمهی کوثر و دیگری سقاست
یکی بهانهی خلقت، یکیست آب حیات
یکیست مادر دنیا و دیگری باباست
یکی به اشک نهاده به زخم دین مرهم
یکی سپر شدهی لیلة الرغائب هاست
چه خانهایست که مصداق مهبط الوحی است
به دست پنجره هایش شمیم اعطیناست
چه گلشنی که پر از غنچه های توحید است
چه دامنیست که مهد امام عاشوراست
خوشا به حال حصیری که مهر فاطمه است
چنین که بال ملک فرش خانهی آنهاست
کنار فاطمه حیدر زره نمی خواهد
که جوشنی ز دعاهاش بر تن مولاست
و ماند پای قرارش و ماند پای علی
کسی نگفت که با فاطمه علی تنهاست
شاعر: معصومه اسکندری
نظرات