چشمم از اشک پر و مشک من از آب تهیست
چشمم از اشک پر و مشک من از آب تهیست
جگرم غرقه به خون و تنم از تاب تهیست
گفتم از اشک کنم آتش دل را خاموش
پر ز خوناب بُوَد چشم من، از آب تهیست
به روی اسب قیامم، به روی خاک سجود
این نماز ره عشق است ز آداب تهیست
هر چه بخت من سرگشته به خواب است، حسین!
دیدهی اصغر لبتشنهات از خواب تهیست
دست و مشک و عَلَمی لازهی هر سقاست
دست عباس تو از این همه اسباب تهیست
مشک هم اشک به بیدستی من میریزد
بیسبب نیست اگر مشک من از آب تهیست...
شاعر: سیدشهابالدین موسوی
جگرم غرقه به خون و تنم از تاب تهیست
گفتم از اشک کنم آتش دل را خاموش
پر ز خوناب بُوَد چشم من، از آب تهیست
به روی اسب قیامم، به روی خاک سجود
این نماز ره عشق است ز آداب تهیست
هر چه بخت من سرگشته به خواب است، حسین!
دیدهی اصغر لبتشنهات از خواب تهیست
دست و مشک و عَلَمی لازهی هر سقاست
دست عباس تو از این همه اسباب تهیست
مشک هم اشک به بیدستی من میریزد
بیسبب نیست اگر مشک من از آب تهیست...
شاعر: سیدشهابالدین موسوی
نظرات