به لطف دست های کوچک خود، گره های بزرگی باز کرده
نگاهش دم به دم اعجاز کرده
که او را اینچنین ممتاز کرده
به لطف دست های کوچک خود
گره های بزرگی باز کرده
دلم را غرق خون دیدی و رفتی
شبیه ماه تابیدی و رفتی
اگر چه اشک هایت آتشم زد
چه مظلومانه خندیدی و رفتی
ندارد طاقت این قلب شکسته
ببیند پیکرت در خون نشسته
چگونه من بریزم خاک بابا
به روی این دو چشم نیمه بسته
هر بار سروده ایم دربــــاره تو
عشاق جهـــــان شدند آواره تو
این قلب شكسته هیچ، آقا زاده!
افلاك شده دخیل گهــــواره تو
از هُرم عطش اگر چه بی تاب شده
با زمزمة سه شعبه ای خواب شده
تصویر به خون نشستة پیکر او
بر قلب شکستة پدر قاب شده
شاعر: یوسف رحیمی
که او را اینچنین ممتاز کرده
به لطف دست های کوچک خود
گره های بزرگی باز کرده
دلم را غرق خون دیدی و رفتی
شبیه ماه تابیدی و رفتی
اگر چه اشک هایت آتشم زد
چه مظلومانه خندیدی و رفتی
ندارد طاقت این قلب شکسته
ببیند پیکرت در خون نشسته
چگونه من بریزم خاک بابا
به روی این دو چشم نیمه بسته
هر بار سروده ایم دربــــاره تو
عشاق جهـــــان شدند آواره تو
این قلب شكسته هیچ، آقا زاده!
افلاك شده دخیل گهــــواره تو
از هُرم عطش اگر چه بی تاب شده
با زمزمة سه شعبه ای خواب شده
تصویر به خون نشستة پیکر او
بر قلب شکستة پدر قاب شده
شاعر: یوسف رحیمی
نظرات