لیلةالدفن «لیلةالقدر» است
فاطمه کیست؟ آن که از مدحش
ناتوانند عالم و آدم
مانده ناکام این زبان در کام
شرمسار و سیاه نامه قلم
کفو حیدر شدی وگرنه نبود
احدی کفو او در این دنیا
آمدی تا فقط خدا باشد
مالک "لم یکن له کفوا"
در تمام صفات حسن و کمال
آینه دار مرتضی زهراست
بنگر اینک که خطبه فدکش
کفو نهج البلاغه مولاست
خطبه ای سطر سطر آن توحید
خطبه ای تالی کلام الله
اولین سطر خطبه اش آه است
آخرین سطر آن هم آه است آه
در حیایش همین بس است که گفت:
اوج خوشبختی زن، این باشد
که نه نامحرمی ببیند و نه
چشم نامحرمی بر او افتد
از سخایش سخن چه گویم من؟
در نیابد سخن سخایش را
من نگویم که خود بپرسید از
سوره "هل اتی" عطایش را
خانه سادگیست خانه او
خشتهای گلین و نان جوین
سفره دار خلایق است اما
نیست در خانه سفره اش رنگین
چون پدر رفت و منقطع شد وحی
همدمش ساخت حق، ملائک را
همچو مریم شنید در محراب
نغمه «أقنتی لربک» را
در عبادت سرآمد امت
شرح عشقش فراتر از عقل است
شمه ای گر ز وصف آن خواهی
«قَدَمَاها تَوَرَّمَت» نقل است
در قدمهایش آن کبودی بود
تا نشان از عبادتش باشد
بازویش هم کبود بود ای وای
که نشانی ز غربتش باشد
حرفهای نگفته ای داری
دردهای نهفته ای داری
زیر باران گریه ام امشب
زخمهای شکفته ای داری
باورم نیست در برابر من
این گل مانده در کفن، زهراست
باورم نیست پیش چشمانم
جسم بی جان جان من زهراست
هست صبر جمیل حیدر هم
در فراق جمال زهرا کم
آید از مرتضی که صبر خداست
ناله «قَلَّ صَبری» از این غم
لیلةالدفن «لیلةالقدر» است
شب معراج لیلةالإسرا
گشته خاموش «کوکب دری»
خفته در خاک زهره زهرا
صاحب ماسئلتکم من أجر!
خوب اجر تو را ادا کردند
خودت از دخترت بپرس و ببین
امتت بعد تو چهها کردند
صبر کردم اگرچه بود شگفت
از دل داغدار، این همه صبر
صبر کردم اگرچه بود شگفت
از من و ذوالفقار این همه صبر
شاعر: محمد مهدی سیار
ناتوانند عالم و آدم
مانده ناکام این زبان در کام
شرمسار و سیاه نامه قلم
کفو حیدر شدی وگرنه نبود
احدی کفو او در این دنیا
آمدی تا فقط خدا باشد
مالک "لم یکن له کفوا"
در تمام صفات حسن و کمال
آینه دار مرتضی زهراست
بنگر اینک که خطبه فدکش
کفو نهج البلاغه مولاست
خطبه ای سطر سطر آن توحید
خطبه ای تالی کلام الله
اولین سطر خطبه اش آه است
آخرین سطر آن هم آه است آه
در حیایش همین بس است که گفت:
اوج خوشبختی زن، این باشد
که نه نامحرمی ببیند و نه
چشم نامحرمی بر او افتد
از سخایش سخن چه گویم من؟
در نیابد سخن سخایش را
من نگویم که خود بپرسید از
سوره "هل اتی" عطایش را
خانه سادگیست خانه او
خشتهای گلین و نان جوین
سفره دار خلایق است اما
نیست در خانه سفره اش رنگین
چون پدر رفت و منقطع شد وحی
همدمش ساخت حق، ملائک را
همچو مریم شنید در محراب
نغمه «أقنتی لربک» را
در عبادت سرآمد امت
شرح عشقش فراتر از عقل است
شمه ای گر ز وصف آن خواهی
«قَدَمَاها تَوَرَّمَت» نقل است
در قدمهایش آن کبودی بود
تا نشان از عبادتش باشد
بازویش هم کبود بود ای وای
که نشانی ز غربتش باشد
حرفهای نگفته ای داری
دردهای نهفته ای داری
زیر باران گریه ام امشب
زخمهای شکفته ای داری
باورم نیست در برابر من
این گل مانده در کفن، زهراست
باورم نیست پیش چشمانم
جسم بی جان جان من زهراست
هست صبر جمیل حیدر هم
در فراق جمال زهرا کم
آید از مرتضی که صبر خداست
ناله «قَلَّ صَبری» از این غم
لیلةالدفن «لیلةالقدر» است
شب معراج لیلةالإسرا
گشته خاموش «کوکب دری»
خفته در خاک زهره زهرا
صاحب ماسئلتکم من أجر!
خوب اجر تو را ادا کردند
خودت از دخترت بپرس و ببین
امتت بعد تو چهها کردند
صبر کردم اگرچه بود شگفت
از دل داغدار، این همه صبر
صبر کردم اگرچه بود شگفت
از من و ذوالفقار این همه صبر
شاعر: محمد مهدی سیار
نظرات