بنده ی نفسم شدم، سوز و نوایم رفت... رفت
بنده ی نفسم شدم، سوز و نوایم رفت... رفت
از نفس افتادم و حال دعایم رفت... رفت
غفلتم توفیق توبه کردنم را برده است
از قنوتم رَبَّنا إغْفِرْ لَنایم رفت... رفت
بار من را آتش ناشکری ام سوزانده است
از کفم سرمایه ی روز جزایم رفت... رفت
عبد رسوایم... فقط دردسر مولا شدم
آبرویم پیش او وقتی حیایم رفت، رفت
در سحرها خلوتی با دلستانم داشتم
آن قدر بد کردم آخر از سرایم رفت... رفت
سوی نامحرم نظر کردن سلاحم را گرفت
برکت از این زندگی تا اشک هایم رفت... رفت
دل خوشم «صحن دلم» وقف علی و فاطمه است
گیرم اصلا جای دیگر دست و پایم رفت... رفت
با پر و بال شکسته مرغ قلبم هر سحر
در پی فطرس که سوی مقتدایم رفت، رفت
یاد کام تشنه اش یک عمر قلبم سوخت... سوخت
زیر خنجر دلبر درد آشنایم رفت... رفت
زیر گرمای بیابان پیکرش شد زیر و رو
روی نیزه رأس شاه سر جدایم رفت... رفت
شاعر: محمدجواد شیرازی
از نفس افتادم و حال دعایم رفت... رفت
غفلتم توفیق توبه کردنم را برده است
از قنوتم رَبَّنا إغْفِرْ لَنایم رفت... رفت
بار من را آتش ناشکری ام سوزانده است
از کفم سرمایه ی روز جزایم رفت... رفت
عبد رسوایم... فقط دردسر مولا شدم
آبرویم پیش او وقتی حیایم رفت، رفت
در سحرها خلوتی با دلستانم داشتم
آن قدر بد کردم آخر از سرایم رفت... رفت
سوی نامحرم نظر کردن سلاحم را گرفت
برکت از این زندگی تا اشک هایم رفت... رفت
دل خوشم «صحن دلم» وقف علی و فاطمه است
گیرم اصلا جای دیگر دست و پایم رفت... رفت
با پر و بال شکسته مرغ قلبم هر سحر
در پی فطرس که سوی مقتدایم رفت، رفت
یاد کام تشنه اش یک عمر قلبم سوخت... سوخت
زیر خنجر دلبر درد آشنایم رفت... رفت
زیر گرمای بیابان پیکرش شد زیر و رو
روی نیزه رأس شاه سر جدایم رفت... رفت
شاعر: محمدجواد شیرازی
نظرات