این در سوخته تا حشر گواهِ من و توست
عالمی سوخته از آتش آهِ من و توست
این در سوخته تا حشر گواهِ من و توست
غربتم را همه دیدند و تماشا کردند
بی پناهی فقط انگار پناهِ من و توست
کوچه آن روز پر از دیده ی نامحرم بود
همه ی روضه نهان بین نگاهِ من و توست
صورت نیلی تو از نفس انداخت مرا
گرچه زهرای من این اول راهِ من و توست
آه از این شعله که خاموش نگردد دیگر
آه از آن روز که بر نی سر ماهِ من و توست
شاعر: یوسف رحیمی
این در سوخته تا حشر گواهِ من و توست
غربتم را همه دیدند و تماشا کردند
بی پناهی فقط انگار پناهِ من و توست
کوچه آن روز پر از دیده ی نامحرم بود
همه ی روضه نهان بین نگاهِ من و توست
صورت نیلی تو از نفس انداخت مرا
گرچه زهرای من این اول راهِ من و توست
آه از این شعله که خاموش نگردد دیگر
آه از آن روز که بر نی سر ماهِ من و توست
شاعر: یوسف رحیمی
نظرات