بین دیوار و در انگار زنی جان می داد
شعله در شعله دل کوچه پر از غم میشد
کوچه در آتش و خون داشت جهنم میشد
"باید آتش بزنم باغ و بهار و گل را...."
روضه مکشوفتر از آن چه شنیدم میشد
بین دیوار و در انگار زنی جان میداد
جان به لب از غم او عالم و آدم میشد
لااقل کاش دل ابر برایش میسوخت
بلکه از آتش پیراهن او کم میشد
زن در این برزخ پر زخم چه رنجی دیده است؟
بیست سالش نشده داشت قدش خم میشد
تا زمین خورد صدا کرد "علی چیزی نیست"
شیشه ای بود که صد قسمت مبهم میشد
آن طرف مرد سکوتش چقدر فریاد است
روضه جان سوزتر از غربت او هم میشد؟
"میخ کوتاه بیا همسرم از پا افتاد"
میخ هر لحظه در این عزم مصمم میشد
غنچه دارد گل من تیغ نزن بی انصاف
حیف،بابا شدنم داشت مسلم میشد"
ناگهان چشم قلم تار شد و بعد از آن
کربلا بود که در ذهن مجسم میشد
کوچه در هیأت گودال در آمد آن گاه
بارش نیزه و شمشیر دمادم میشد
اشک خواهر وسط هلهله طوفانی بود
اشک و لبخند در این فاجعه توأم میشد
سیب سرخی به سر شاخهی نیزه گل کرد
داشت اوضاع جهان یکسره درهم میشد
که قلم از نفس افتاد،نگاهش خون شد
دفتر شعر پر از واژهی شبنم میشد
کاش همراه غزل محفل اشکی هم بود
روضه خوان، مقتل خونین مقرم میشد
کوچه در آتش و خون داشت جهنم میشد
"باید آتش بزنم باغ و بهار و گل را...."
روضه مکشوفتر از آن چه شنیدم میشد
بین دیوار و در انگار زنی جان میداد
جان به لب از غم او عالم و آدم میشد
لااقل کاش دل ابر برایش میسوخت
بلکه از آتش پیراهن او کم میشد
زن در این برزخ پر زخم چه رنجی دیده است؟
بیست سالش نشده داشت قدش خم میشد
تا زمین خورد صدا کرد "علی چیزی نیست"
شیشه ای بود که صد قسمت مبهم میشد
آن طرف مرد سکوتش چقدر فریاد است
روضه جان سوزتر از غربت او هم میشد؟
"میخ کوتاه بیا همسرم از پا افتاد"
میخ هر لحظه در این عزم مصمم میشد
غنچه دارد گل من تیغ نزن بی انصاف
حیف،بابا شدنم داشت مسلم میشد"
ناگهان چشم قلم تار شد و بعد از آن
کربلا بود که در ذهن مجسم میشد
کوچه در هیأت گودال در آمد آن گاه
بارش نیزه و شمشیر دمادم میشد
اشک خواهر وسط هلهله طوفانی بود
اشک و لبخند در این فاجعه توأم میشد
سیب سرخی به سر شاخهی نیزه گل کرد
داشت اوضاع جهان یکسره درهم میشد
که قلم از نفس افتاد،نگاهش خون شد
دفتر شعر پر از واژهی شبنم میشد
کاش همراه غزل محفل اشکی هم بود
روضه خوان، مقتل خونین مقرم میشد
نظرات