به حال ما، در و دیوار خانه می گرید
به حال ما، در و دیوار خانه می گرید
برای غربت ما آشیانه می گرید
فرشته های خدا و هرآنکه مادر شد
به یاد مادر ما عاشقانه می گرید
نه آشنا، نه رفیقی، ولی در این کوچه
گذشت هر که از این آستانه می گرید
لباس رزم به تن کرده، ذوالفقار به دست
علی نشسته و در بین خانه می گرید
علی؛ دلاور میدان، علی؛ ولیّ خدا
به یاد آتش و دود و زبانه، می گرید
چه رفته بر تو مگر مادرم! بگو با من
که در مصیبت تو هر کرانه می گرید؟
بهار آمده آری ... بهار فاطمه، آه...
نسیم و غنچه و جوی و جوانه می گرید
برای غربت ما آشیانه می گرید
به حال ما، در و دیوار خانه می گرید...
شاعر: حسن صنوبری
برای غربت ما آشیانه می گرید
فرشته های خدا و هرآنکه مادر شد
به یاد مادر ما عاشقانه می گرید
نه آشنا، نه رفیقی، ولی در این کوچه
گذشت هر که از این آستانه می گرید
لباس رزم به تن کرده، ذوالفقار به دست
علی نشسته و در بین خانه می گرید
علی؛ دلاور میدان، علی؛ ولیّ خدا
به یاد آتش و دود و زبانه، می گرید
چه رفته بر تو مگر مادرم! بگو با من
که در مصیبت تو هر کرانه می گرید؟
بهار آمده آری ... بهار فاطمه، آه...
نسیم و غنچه و جوی و جوانه می گرید
برای غربت ما آشیانه می گرید
به حال ما، در و دیوار خانه می گرید...
شاعر: حسن صنوبری
نظرات